کد مطلب:252962 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:259

در ذکر طلبیدن متوکل عباسی آن حضرت را از مدینه ی منوره به سر من رآی
علامه مجلسی رحمه الله در «جلاء العیون» نقل كرده كه سبب طلبیدن متوكل عباسی به سر من رآی آن بود كه عبدالله بن محمد والی مدینه اذیت و اهانت بسیار به آن بزرگوار می رسانید، تا آنكه به متوكل لعین نوشت در باب آن جناب كه سبب خشم و غضب آن لعین گردد.

و به روایت دیگر بریحه ی عباسی به آن لعین نوشت كه اگر تو را به مكه و مدینه حاجتی است علی بن محمد را از این دیار بیرون ببر كه اكثر این ناحیه را مطیع و منقاد خود گردانیده است.

و به روایت اول، چون حضرت مطلع شد كه والی مدینه به متوكل امری چند نوشته كه موجب اذیت و اهزار آن لعین نسبت به آن جناب خواهد گردید، نامه به متوكل نوشت و در آن نامه درج كرد كه والی مدینه آزار و اذیت به من می رساند، و آنچه در حق من نوشته محض كذب و افترا است، متوكل لعین برای مصلحت نامه ای مشفقانه به حضرت نوشت، و در آن نامه امام علیه السلام را تعظیم و تكریم كرده نوشت كه چون مطلع شدیم كه عبدالله بن محمد نسبت به شما سلوك ناموافق كرده منصب او را تغییر دادیم، و محمد بن فضل را به جای او نصب كردیم و او را تاكید تمام در اعزاز و اكرام شما كرده ایم و ابراهیم العباس را گفت كه نامه ی به حضرت نوشت كه خلیفه مشتاق ملاقات وافر البركات شما گردیده، و خواهان این است كه اگر بر شما دشوار نشود متوجه این صوب [1] گردید، با هر كه خواهید از اهل بیت و خویشان و حشم و خدمتكاران خود، با نهایت سكون و اطمینان خاطر به رفاقت [2] هر كه اراده باشید، و هر وقتی كه خواهید بار كنید، و هر گاه اراده نمائید نزول فرمائید، و یحیی بن هرثمه را به خدمت شما فرستاده ام كه اگر خواهید در این راه در خدمت شما باشد و در هر باب در اطاعت است امر نمائید، و در این باب مبالغه بسیار به او نمود، و نوشت كه بدانید كه هیچ یك از اهل بیت و خویشان و فرزندان و مخصوصان خلیفه نزد او گرامی تر از شما نیستند، و نهایت لطف و شفقت و مهربانی نسبت به شما دارد. و چون این نامه به آن جناب رسید به زودی تهیه خود را نمود و با یحیی بن هرثمه متوجه سر من رآی گردید.

شیخ قطب الدین راوندی رحمه الله در «خرایج و جرایح» از یحیی بن هرثمه روایت كرده كه گوید: در آن سفر از دلایل و كرامات ابوالحسن علیه السلام چیزهای عجیب دیدم، آندم كه متوكل مرا



[ صفحه 774]



طلبید و گفت سیصد نفر بردار و برو به كوفه و احمال و اثقال [3] خود را در آنجا گذاشته از طریق بادیه [4] به سوی مدینه بروید و علی بن محمد الرضا را معظم و مكرم و محترم به سوی من آرید، پس امتثال امر او نمودم و از سر من رآی حركت كردم، و در میان اصحاب قائدی [5] بود از شراة [6] یعنی از خوارج و كاتبی داشتم كه شیعه بود، و من خودم بر مذهب حشویه [7] بودم، و در عرض راه آن قائد با آن كاتب مناظره می كرد و مباحثه می نمود، و من از برای آسان شدن طی مسافت گوش می دادم، و چون به وسط راه رسیدیم آن قائد خارجی به كاتب گفت:

«ألیس من قول صاحبكم علی بن أبی طالب أنه لیس من الأرض بقعة الا و هی قبر أو ستكون قبرا»؟

آیا صاحب شما علی بن ابی طالب علیه السلام نگفته است كه در روی زمین هیچ بقعه ای نیست مگر آنكه قبر شد یا خواهد شد؟

پس نگاه كن این بیابان را كی در اینجا خواهد مرد كه قبرستان بشود چنانكه شما گمان می كنید؟

من به آن كاتب گفتم: آیا این از قول شما است؟

گفت: آری.

گفتم: راست می گوید كی در این بیابان بزرگ خواهد مرد تا قبرستان بشود؟ و قدری خندیدیم. و آن كاتب خجل شد تا داخل مدینه شدیم و رفتیم به خانه ی علی بن محمد هادی و مكتوب متوكل را به او دادم و آن جناب بخواند و فرمود فرود آئید من تخلف حكم خلیفه نخواهم كرد، و چون فردای آن روز شد به خدمت آن حضرت رفتم و در تموز [8] در عین شدت گرما بود، دیدم خیاطی در پیش خود نشانده و رختهای ضخیم و كلفت و زمستانی از برای خود و غلامان خود می برید، و به خیاط فرمود كه جمعی از خیاطان با خود رفیق كن و این رختها را امروز تمام كن و فردا همین وقت بیاور، و به من ملتفت شده فرمود: ای یحیی شما نیز كارسازی خود را بكنید كه فردا همین وقت كوچ خواهیم كرد.

یحیی گوید: بیرون آمدم و تعجب می كردم از آن رختهای زمستانی، و در خیال خود



[ صفحه 775]



می گفتم ما در این فصل تابستان، و این گرمای حجاز، و مسافت راه با بیش از ده روز نیست این رختها را از برای چه می خواهد؟

«ثم قلت فی نفسی: هذا رجل لم یسافر، و هو یقدر أن كل سفر یحتاج فیه الی مثل هذه الثیاب!»

بعد از آن توجیه می كردم به این كه چون این مرد سفر نكرده چنین گمان می كند كه در هر سفری این گونه تدارك لازم می شود، و از جماعت رافضیان تعجب می كردم كه او را به این فهم چطور امام می دانند! پس روز دیگر همان وقت رفتم دیدم رختها را حاضر كرده اند.

فقال لغلمانه: «ارحلوا و خذوا لنا معكم من اللبا بید و البرانس.»

پس به غلامان خود فرمود: كوچ كنید و از برای ما لباده و كلاه بردارید، بعد فرمود ای یحیی كوچ كن، من در دل خود گفتم این از امر اول عجیب تر است، آیا این امر می ترسد كه زمستان در بین راه ما را می گیرد، پس عقل و ادراك او را حقیر می شمردم، و منزل به منزل آمدیم، «حتی اذا وصلنا الی مواضع المناظرة فی القبور» تا رسیدیم بدانجا كه قائد و كاتب در باب قبور با یكدیگر مناظره و مباحثه كرده بودند.

فارتفعت سحابة و اسودت و أرعدت و أبرقت حتی اذا صارت علی رؤسنا و أرسلت علینا بردا مثل الصخور.

كه ناگاه ابر سیاه پیدا شد، و رعد و برق ظاهر گشت، و تگرگ بارید مثل سنگ، و باد تند وزید، و سرما عارض شد، و آن حضرت با غلامان خود همان لباده ها و كلاهها و رختهای كلفت را پوشیدند، و به غلامان خود فرمود لباده هم به یحیی و برنسی [9] به كاتب بدهید و جمع شدیم، و از این تگرگ هشتاد نفر از اصحاب من مردند!

و زالت السحابة و رجعت الحر كما كان! بعد از آن ابر زایل شد، و هوا چنانكه بود گرم شد، و حضرت فرمود: ای یحیی، بگو به بقیه ی اصحاب خود این مردگان را دفن كنند، و خداوند به این طریق بیابان را قبور قرار می دهد.

یحیی گوید: من خود را از مركب انداختم و ركاب و پای او را بوسیدم و گفتم: أشهد أن لا اله الا الله، و أن محمدا عبده و رسوله، و أنكم خلفاء الله فی أرضه.

به تحقیق من كافر بودم و الآن در دست تو مسلمان شدم.

یحیی گوید: مذهب تشیع اختیار كردم و ملزم صحبت و حدیث او شدم تا وقت وفاتش.



[ صفحه 776]



او در «ارشاد» گوید: كه چون آن حضرت به سر من رآی رسید متوكل ملعون روز ورود اذن دخول نداد.

فنزل فی خان یعرف بخان الصعالیك و أقام فیه یومه!

پس آن حضرت را در كاروانسرائی كه محل نزول فقرا و معروف به خان صعالیك بود منزل دادند، و آن روز را در آنجا توقف فرمود، بعد منزلی معین كرده بدانجا نقل نمودند.

و از صالح بن سعید روایت كرده كه گوید: داخل شدم به خدمت ابوالحسن هادی علیه السلام در روز ورود او و عرض كردم:

جعلت فداك، فی كل الأمور ارادوا اطفاء نورك و التقصیر بك، حتی أنزلوك هذا الخان الأشنع، خان الصعالیك!

قربانت شوم، این ملاعین در همه امور اراده كردند كه نور تو را خاموش كنند، و در خدمت تو تقصیر نمودند، تا آنكه تو را در چنین جائی كه محل نزول گدایان و غربیان بی نام و نشان است فرود آوردند!

حضرت فرمود: هیهنا أنت یابن سعید؟

ای پسر سعید، هنوز تو در معرفت قدر و منزلت ما در این پایه ای آن وقت به دست مبارك خود به جانبی اشاره كرد:

فاذا أنا بروضات آنقات، و أنهار جاریات، و جنات فیها خیرات عطرات، و ولدان كانهن اللؤلؤ المكنون!

چون بدان جانب نظر كردم بوستانها دیدم به انواع ریاحین آراسته، و باغها دیدم به اقسام میوه ها پیراسته، و نهرها دیدم كه در صحن آن باغها جاری بود، و قصرها و حوران و غلمان در آنها مشاهده كردم.

«فخار بصری و كثر تعجبی»، كه دیده ام حیران، و عقلم پریشان شده!

پس حضرت فرمود: در هر جا باشیم اینها از برای ما مهیا است، ای پسر سعید در كاروانسرای گدایان نیستیم.

ای شیعیان چند نفر از ائمه هدی علیهم السلام را جلاء وطن گرداند، و از جوار جد بزرگوار خود مهجور نموده اند، یكی این بزرگوار حضرت ابوالحسن هادی علیه السلام بود، و دیگری حضرت امام حسین علیه السلام بود، هجرت و مفارقت هر یك از ایشان را ملاحظه نمائی مصیبت عظمی و محنت كبری است، و باید اهل روزگار بر حال ایشان بگرید، و هرگز شاد و مسرور نشود،



[ صفحه 777]



چنانكه دعبل خزاعی گوید:



لا أضحك الله سن الدهر ان ضحكت

و آل أحمد مظلومون قد قهروا



مشردون نفوا عن عقر دارهم

كأنهم قد جنوا ما لیس یغتفر



و امیر ابوفراس حمدانی گوید:



مجلیون فأصفی شربهم و شل

عند الورود و أوفی وردهم لمم



و در «شرح شافیه» گوید: كه از حضرت صادق علیه السلام منقول است كه فرمود: «أحفظوا هذه الأبیات، و علموها أولادكم و أخوانكم، و أكثروا قرائتها خصوصا لیلة الجمعة»!

حفظ كنید این ابیات را، و آنها را به اولاد خود و اخوان خود تعلیم كنید، و بسیار بخوانید آنها را خصوصا شب جمعه، و ابیات این است:



صلی الأله و من یحف بعرشه

و الطیبون علی الأمام الناصح



و علی قرابته الذین تهضموا

بالنائبات و كل خطب فادح



طلبوا الحقوق فأبعدوا عن دورهم

و عوی علیهم كل كلب نابح



لعن الذی عاداهم و تلاهم

و شناهم فی كل قلب كاشح



و به هجرت هر یك از ایشان می خواهی اشاره كن، ألا لعنة الله علی القوم الظالمین.


[1] سمت.

[2] همراهي.

[3] بار و بنه.

[4] صحرا.

[5] فرمانده.

[6] متعصب ترين گروه خوارج.

[7] يكي از مذاهب اهل سنت كه امروزه به نام وهابي مشهورند و قائل به جسم بودن خدا هستند، از اين گروه به عنوان اهل حديث نيز ياد مي شود.

[8] ماه دوم تابستان بنا بر تقويم رومي.

[9] بالاپوش.